حاشيههاي جذابي از زندگي آقاي نسبيت
به دور از تکلف
روزي ملکهي بلژيک از اينشتين دعوت کرد که به ملاقات او برود. اينشتين دعوت او را پذيرفت. ملکه گروهي از مقامات عالي رتبه دولت و دربار را به پيشوازش فرستاد. اين گروه در ايستگاه قطار با برنامهي تشريفاتي ويژهاي در انتظار ورود مهمان دانشمند خود بودند. اينشتين با يک جعبه شيريني در يک دست و ويولنش در دست ديگر از درون واگن درجه سه پياده شد و بدون توجه به تشريفات يا جلبتوجه آنها پياده راه قصر را پيش گرفت. مقامات گروه يادشده، مدتي بيهوده انتظار کشيدند و ناچار به قصر بازگشتند و به ملکه اطلاع دادند که به ظاهر اينشتين در آمدنش تغيير عقيده داده است. اما به زودي سر و کلهي گرد و خاکي مرد کوتاه قدي توجه آنها را به خود جلب کرد که از جاده منتهي به دربار آهسته آهسته بالا ميآمد.
گپ اينشتين و چاپلين
اينشتين و چارليچاپلين در نيويورک و در سال 1931 هنگام افتتاح فيلم روشناييهاي شهر (اثر چارليچاپلين) با يکديگر ملاقات کردند. اينشتين به چارليچاپلين گفت: «کار شما خيلي مهم است زيرا مردم جهان از هر کشور و قومي که باشند حرکات شما را ميفهمند و تحسينتان ميکنند.» چارلي در جواب گفت: «ولي به نظر من کار شما خيلي مهمتر است زيرا مردم جهان از هر کشور و قومي بدون آنکه حرفهاي شما را بفهمند تحسينتان ميکنند!»

نائب رئيس افتخاري
هيأت رئيسهي انجمن «مارکتواين» به اينشتين پيشنهاد کرد که سمت نائب رئيس افتخاري آن انجمن را بپذيرد ولي وقتي مطلع شد که نظير همين مقام افتخاري را به موسوليني، ديکتاتور ايتاليايي هم پيشنهاد کردهاند، اينشتين ضمن رد پيشنهاد گفت: «نداشتن چنين عنوان افتخاري را افتخار بزرگتري براي خود ميدانم.»
تک نوازي در دانشگاه
در سال 1921 اينشتين براي ايراد سخنراني به دانشگاه پراگ دعوت شد. همهي استادان حضور داشتند و بعد از اينکه سخنراني گرمي براي خوشامدگويي او ايراد شد، از اينشتين درخواست شد که براي آنها چند کلمه سخن بگويد. اينشتين گفت: «چهطور است بهجاي سخن گفتن، برايتان قطعهاي بنوازم که لذتش بيشتر است.» آنگاه در برابر ديدگان حيرتزده حضار ويولنش را درآورد و قطعهاي از موتسارت نواخت!

زگهواره تا گور
اين مرد بزرگ در 18 آوريل 1955 پس از حملهاي که ناشي از آنوريسم (گشادگي سرخرگها) بود در بيمارستان پرينستون آمريکا درگذشت. د رکنار تخت بيمارستان او برگي از محاسبات ناتمامش دربارهي نظريهي وحدت ميدان، يافتند که او در نظر داشت صبح آن روز محاسبات را دنبال کند. او خواسته بود هيچگونه تشييعجنازه و مراسم عزاداري برايش برپا نکنند، آرامگاه يا لوحه تاريخي برايش نسازند و طبق وصيتش جسدش سوزانده شد و درحقيقت طبق نظريهي خودش جسم و جرم او به انرژي تبديل شد.
آلبرت اينشتين و ماکس بورن
اينشتين در سال 1944 به دوست صميمياش ماکس بورن مينويسد: «گرچه کاملاً آگاهم که همکاران جوانم مخالفت را حمل بر کهولت سن ميدانند و با اينکه پيروزي بزرگ نظريهي کوانتوم را به چشم ميبينم؛ با اينحال هيچکدام از اينها نميتواند مرا به پذيرش مسألهي تاسبازي وادارد.»
آلبرت اينشتين و نيلز بور
نيلز بور که بزرگترين رقيب اينشتين در مبارزهي نظريهي کوانتوم بود، در 1922 برندهي جايزهي نوبل فيزيک شد. يک سال پيش از او اينشتين همين جايزه را دريافت کرده بود. از زمانيکه اين دو دانشمند در سال 1920 با يکديگر آشنا شدند، صميميتي بين آن دو بهوجود آمد. نبرد عقيدتي اين دو نابغه 30 سال به درازا کشيد ولي در تمام اين مدت کوچکترين خللي در دوستي آنان پديد نيامد.
